#زیباترین_اجبار #پارت_ششیعنی مونده بودم چی بگم چشاامام داشاات از کاسااه در میومد خب رفوزه ها
میرفتین درستون رو میخوندین
طفلی اون معلمی که گیر اینا افتاده بوده
خاطرات شون همش از درد سر هایی بود که برا معلما و خود شون در ست کردن
وای خدا
یکی دیگه از خاطرات- سر جلسه امتحان معلم حوا سش پرت بود اینا جواب
سااوال هارو تو یه برگه مینویساان و مچاله میکنن و پرت میکنن برا هم که یهو
معلم بر میگرده هزار تا برگه تو هوا شناور میبینه
خب دیگه بعدش رو حدس بزنید
فقط من باورم نمیشه باربد هم این کارا رو میکرده
تمام مدت با دهن باز نگاشاون میکردم آخه من تو عمرم یه بار یه خرابکاری تو
مدرسه کردم اونم این بود که پای تخته اینقدر ماژیک رو فشار دادم رو تخته که
از پشاات باز شااد و جوهرش ریخت رو لباس من و دوسااتم و یکمش هم رو
لباس معلم
که اونم از قصد نبود
یا خدا موندم اینا چجوری این کارا رو میکردن
آقا نیما -بیتا خانم یه پلک بزنید بد نیستا
-شما......واقعا......چجوری......یا خدا.....طفلی معلما
یهو هر سه زدن زیر خنده
خنده نداره نگا نگا چه بال هایی سر معلم بدبخت آوردن
نیما- اینا خوشی های مدرسست
-اینا عذاب الهی معلم بدبخته
پس بگو معلم های ما میگفتن معلم پسرا شدن یه عصاب قوی میخواد
نیما- نه بابا اونقدرا هم غیرقابل تحمل نبودیم
خب داداش جان یه نگاه به ساعت بندازید لطفاواضحه
شایان- میشه شام مهمون ما باشید
اومدم بگم نه ممنون که باربد گفت آره
ای بابا آخه دوست ندارم با غریبه غذا بخورم
ولی انگار چاره ای نیست
۱۷#
رفتیم رستوران و کباب سفارش دادیم و مشغول خوردن شدیم
تو جمع معذب بودم آخه همه پسر بودن
اه باربد میمردی تنها میومدی
سنگینی نگاهی رو حس میکردم یه نگاه که نه هزارتا ای بابا
باربد یهو برگشت به میز بغلی گفت
باربد- جناب تخته سیاه اون طرفه
اونا نگاهشون رو دزدیدن منم یه لبخند زدم و با خیال راحت شام را خوردم
وای خدااااااااااااا خیلی خوردم حس یه زن حامله رو داشااتم بگریههههههههه
البته تو ذهنم(
خب باربد و شایان و نیما رفتن پول غذا رو بدن
سه نفری
یعنی موندم چی بگم
داشتم نگاشون میکردم نیما پول نمیداد که فقط میگرفت از این دوتا
آهی کشیدم
هیییییی ببین با کیا اومدیم شام بیرون
پا شدم رفتم سمت ماشین باربد
قبال کلید ماشینش رو بهم داده بود
یه پسره- به به خانم خوشگله
نگاش کردم نزدیک بود منفجر بشم از عروس بیشتر آرایش کرده بود
اه حالم بد شد
-اوا عروس خانم با من کاری داشتید
ق شنگ می شد ع صبانیت رو تو چ شماش دید ولی بعدش یه لبخند خبیث زد و
گفت
پسره- بله.......میشه با من بر*ق*صید
- باربد
پسره- من اسمم سامانه
باربد- تو هر کی میخوای باش
اوپس زد ناکارش کرد
ایش حقشه پسره ی عروس نما
یه پساار دیگه هم که مثل همین عروس نما بود اومد رفیقش را نجات داد و
الفرار
قبل از اینکه باربد چیزی بگه گفتم- داداش جان به من گیر نده موهام داخله
لباسمم درسته آرایشم نکردم خودش اومد طرفم
باربد- میدونم میخواستم بگم سوار شو بریم
-چشم
بعد یه خدافظی به نیما و شایان گفتم و سوار شدم باربد هم باهاشون خدافظی
کرد و سوار شد با هم رفتیم سمت خونه
رفتم تو اتاقم و لباسام رو عور کردم بعد رفتم تو اتاق باربد از باالتنه ل*خ*ت
بود رفتم جلو
-داداشی جونم
باربد- جانم آبجی
-دلم صدای سازتو میخواد
باربد یه لبخند زد و گفت- برو باغ منم االن میام
-باشه ممنون داداشی جونم
زودی رفتم پایین و مامان بابا رو صدا زدم بیان بریم تو باغ نقلیم و باربد برامون
ساز بزنه دلمون باز شه
مامان آب میوه و میوه و من چیپس و پفک و آلوچه برداشتم بردم تو آالچیق
نشستیم دور هم و باربد با گیتارش اومد و برامون ساز زد ماهم آروم نشستیم و
گوش کردیم
مامان بابا همو بغل کردن منم یه پرتغال پوس کندم برا داداش جانم
بعد که ملودیش تموم شد همه براش دست زدیم و من پرتغال رو دادم بهم اونم
تشکر کرد
یکم موندیم و حرف زدیم و اینا بعد مامان بابا رفتن بخوابن منم داشتم خوراکی
هارو جمع میکردم و باربد کمک حالم
صب با صدای گو شیم بیدار شدم رفتم آبی به صورتم زدم و لبا سام رو عور
کردم و جزوه هامو گذاشتم تو کیفم و رفتم پایین
-سالااام خانواده
بابا- سالم تک دختر خانواده
رفتم لپ بابا رو ب*و*سیدم و صبحانم رو خوردم بعدم رفتم دانشگاه
-سالم تیبا جونم
تیبا- سالم بیتا میگم
-جون بگو
-از امروز کالسامون شروع میشه
-کدوم کالس
-چه خنگی دختر رانندگی رو میگم دیگه